[گل] به نام حضرت دوست [گل]
داستان مينيمال: "چيزي شبيه معجزه "دخترک يا همان پروانه پر سوخته ...نه شاکر بود نه شکيبا و غافل از اينکه "او "داشت عاشقانه و زيرکانه با ريسمان رنج پروانه را به سوي خود سوق مي داد ...بلاخره پروانه آنقدر رفت تا نزديک " او " شد.وقتي او را ( با چشم دل) ديد عاشق شيدا و بيقرار "او " شدو ديگر همه حوائجش را فراموش کرد وجز او (خدا) هيچ نخواست !ناگهان اتفاقي افتاد :درست همان زمان که هيچ نخواست ! به همه حوائجش رسيد ! .............................................................................خداوند همه مصائب رو سر راهمون قرار داد که بگه :" فقط منو دوست داشته باش و به چيزي که ميراست دل نبند."