باز هم شب ،لحظه هاي لعنتي
جغد هاي بد صداي لعنتي
از خيال دوست تنها مانده است
روي قلبم رد پاي لعنتي
تا سحر آتش به جانم مي زند
اين شب بي انتهاي لعنتي
پشت در استاده و در مي زند
غم، همين دير آشناي لعنتي
کشتي دل را نمي دانم کجا
مي برد اين ناخداي لعنتي؟!
قصه ي تکرار سيب و گندم است
باز هم اين ماجراي لعنتي
سلام عليكم
چه عكس نازي است ... اي بسا خواب كه بهتر از هوشياريست ... خواب ظالم ، حالاچه ظلم به خود ، چه به ديگران و چه به خدا ، بهتر از هوشياريش است. كاش قدر لحظه هامون را ميدونستيم... عيدتون مبارك باشه .
سلام
چطوري؟ دلم برات تنگ شده ... عيدت مبارك